ابوالهذیل علاف معتزلیابوالهذیل علاف، محمد بن هذیل بن عبدالله مکحول عبدی [۱]
ابن خلکان، شمس الدین، وفیات الاعیان، ج۴، ص۲۶۵.
معروف به علّاف، قبیلهای از قبایل بحرین است. [۲]
ابن خلکان، شمس الدین، وفیات الاعیان، ج۴، ص۲۶۵.
او در آغاز خلافت عباسیان در سال ۱۳۱ هـ، یا ۱۳۴ هـ [۳]
ابن خلکان، شمس الدین، وفیات الاعیان، ج۴، ص۲۶۶.
و یا ۱۳۵ هـ [۴]
خطیب بغدادی، احمد بن علی، تاریخ بغداد، ج۳، ص۳۷۰.
در شهر بصره به دنیا آمده و بزرگ شده و پرورش یافته و دانش آموخته، و تا سال ۲۰۴ هـ، در آنجا بوده است.فهرست مندرجات۲ - مکان و زمان تولد و مرگ ۳ - تبار علاّف ۴ - استادان و مشایخ ۵ - شاگردان ۶ - مولفات ۶.۱ - نسبت کتابها به ابوالهذیل ۷ - رابطه با خلفا ۸ - محیط فرهنگی ۹ - معاصران علمی ابوالهذیل ۱۰ - آشنایی با فلسفه ۱۰.۱ - دلایل آشنایی او با فلسفه ۱۱ - راههای آشنایی او با فلسفه ۱۲ - قوت استدلال و قدرت بر جدل ۱۲.۱ - مجادله با عالم یهودی ۱۲.۲ - مجادله با صالح بن عبدالقدّوس ۱۲.۳ - مناظره با یزدان بخت ۱۳ - تشیع ابوالهذیل ۱۴ - آرای ابوالهذیل ۱۴.۱ - منابع آرای ۱۵ - پانویس ۱۶ - منبع ۱ - نام و شهرتابوالهذیل، محمد بن هذیل بن عبدالله مکحول عبدی [۵]
ابن خلکان، شمس الدین، وفیات الاعیان، ج۴، ص۲۶۵.
معروف به علّاف، یا حَمْدان بن هـذیل علّاف [۶]
شهرستانی، محمد، ملل و نحل، ج۱، ص۶۴.
و یا محمد بن هـذیل بن عبدالله بن مکحول، [۷]
خطیب بغدادی، احمد بن علی، تاریخ بغداد، ج۴، ص۱۳۶.
آزاد عبدالقیس، قبیلهای از قبایل بحرین است. [۸]
ابن خلکان، شمس الدین، وفیات الاعیان، ج۴، ص۲۶۵.
طبق نوشته قدما او علّاف نبوده، ولی چون در بازار علّافان بصره ساکن بوده، به علّاف مشهور شده است. [۹]
قاضی عبدالجبار، عبد الجبار بن احمد، فضل الاعتزال و طبقات المعتزله، ص۲۶۴.
[۱۰]
مهدی لدینالله، احمد بن یحیی، طبقات المعتزله، ص۴۴.
اما بعضی از پژوهندگان جدید بر این باورند که او پیشه علّافی داشته و مانند برخی دیگر از معتزلیان، همچون غزّال، نظّام، فُوطی، اسکافی و غیره به حرفه و پیشهاش شهرت یافته است. [۱۱]
نشار، علی سامی، نشاة الفکر الفلسفی فی الاسلام، ج۱، ص۳۸۲، ۴۴۳.
۲ - مکان و زمان تولد و مرگاو در آغاز خلافت عباسیان در سال ۱۳۱ هـ، یا ۱۳۴ هـ [۱۲]
ابن خلکان، شمس الدین، وفیات الاعیان، ج۴، ص۲۶۶.
و یا ۱۳۵ هـ [۱۳]
خطیب بغدادی، احمد بن علی، تاریخ بغداد، ج۴، ص۱۴۰.
در شهر بصره به دنیا آمده و بزرگ شده و پرورش یافته و دانشآموخته، و تا سال ۲۰۴ هـ، در آنجا بوده است. اما در همین سال، در عصر خلافت مأمون، شاید به دعوت وی وارد بغداد شده [۱۴]
الغرابی، محمد بن هذیل، ابوالهذیل علاف، ص۱۴.
و حداقل حدود ۱۷ سال در این شهر اقامت گزیده و پس از آن به سُرَّمَن رَای (نام سامره و سامرا) رفته و در سال ۲۲۶ هـ یا ۲۲۷ هـ، اواخر خلافت معتصم یا در ایام خلافت واثق [۱۵]
خطیب بغدادی، احمد بن علی، تاریخ بغداد، ج۴، ص۱۴۹.
[۱۶]
ابن خلکان، شمس الدین، وفیات الاعیان، ج۴، ص۲۶۷.
در میان سالهای ۲۲۷ هـ تا ۲۳۲ هـ و یا در سال ۲۳۵ هـ در آغاز خلافت متوکّل [۱۷]
خطیب بغدادی، احمد بن علی، تاریخ بغداد، ج۴، ص۱۴۰.
در همان شهر، مرده، و ابوعبدالله احمد بن ابی داود (و: ۲۴۰ هـ) ادیب، فقیه و متکلم معتزلی با پنج تکبیر، یعنی برابر فقه شیعه بر جنازه وی نماز گزارده است. [۱۸]
قاضی عبدالجبار، عبد الجبار بن احمد، فضل الاعتزال و طبقات المعتزله، ص۲۶۳.
[۱۹]
ابن مرتضی،احمد بن یحیی، طبقات المعتزله، ص۴۸.
۳ - تبار علاّفاحتمال ایرانی بودنش هست، آشنایی وی به زبان فارسی و فرهنگ ایرانی، این احتمال را تقویت میکند. ملطی، آنجا که درباره ابوبکر بن عبدالرحمن بن کیسان اصمّ سخن میگوید، مینویسد: ابوالهذیل وی را به فارسی، «خرامان» ملقّب میساخت. [۲۰]
شافعی، ملطفی، التنبیه و الرّد علی اهل الاهواء و البدع، ص۴۲.
از حکایت ابوحیّان توحیدی [۲۱]
ابوحیان توحیدی، علی بن محمد، البصائر و الذّخائر، ص۱۷۸.
و حُصری قیروانی [۲۲]
حُصری قیروانی، ابراهیم بن علی، جمع الجواهر فی الملح و النوادر، ص۷۴.
نیز بر میآید که او با زبان و فرهنگ ایرانی و کتاب جاویدان خرد آشنایی داشته است.۴ - استادان و مشایخابوالهذیل، اعتزال را در بصره از ابوعمرو و عثمان بن خالد طویل، شاگرد واصل بن عطا و عمرو بن عبید و فرستاده واصل به آرمینیّه [۲۳]
قاضی عبدالجبار، عبد الجبار بن احمد، فضل الاعتزال و طبقات المعتزله، ص۱۶۴، ۲۵۱.
[۲۴]
ابن مرتضی، احمد بن یحیی، طبقات المعتزله، ص۴۴.
[۲۵]
حمیری، نشوان بن سعید، الحور العین، ص۲۰۸.
[۲۶]
شهرستانی، محمد، ملل و نحل، ج۱، ص۴۹.
[۲۷]
جرجانی، عبدالقاهر بن عبدالرحمان، شرح مواقف، ج۸، ص۳۷۹.
[۲۸]
مقریزی، أحمد بن على، الخطط المقریزیه، ج۴، ص۱۶۵.
و بشر بن سعید و ابوعثمان زعفرانی، مصاحبان واصل [۲۹]
شافعی، ملطفی، التنبیه و الرّد علی اهل الاهواء و البدع، ص۳۸.
آموخته، و به روایت خیاط در مجلس ابوموسی مردار(و: ۲۲۶ هـ) نیز حضور یافته و از مقالات وی درباره عدل و سایر مسایل کلامی بهرهمند شده و تحت تاثیرش قرار گرفته و مجلسش را ستوده است. [۳۰]
خیاط، عبد الرحیم بن محمد، الانتصار، ص۱۱۹-۱۱۸.
ابوالهذیل از غیاث بن ابراهیم قاضی، سلیمان بن مریم و جز آنان هم به نقل روایت پرداخته است. [۳۱]
ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، لسان المیزان، ج۵، ص۴۱۳.
گفتنی است خیاط، واصل و عمرو را از شیوخ علّاف به شمار آورده [۳۲]
خیاط، عبد الرحیم بن محمد، الانتصار، ص۱۱۹.
که قطعاً درست نیست، زیرا او آنها را ندیده است، اما به کتابهای واصل دست یافته است. قاضی عبدالجبّار مینویسد: «ابوالهذیل، پیش زن واصل رفت؛ او دو صندوق از کلام واصل را به وی داد و شاید کلّ کلامش از آن باشد». [۳۳]
قاضی عبدالجبار، عبد الجبار بن احمد، فضل الاعتزال و طبقات المعتزله، ص۲۴۱.
۵ - شاگردانشاگردان برجسته و سرشناس علّاف، خواهرزادهاش، ابراهیم بن سیّار نظّام، متکلّم نامدار معتزلی و ابویعقوب یوسف بن عبدالله بن اسحق شَحّام (و: ۲۲۳ هـ) است که در عصر خود به ریاست معتزله بصره رسیده و در رد مخالفان و تفسیر قرآن و فن جدل از احذق مردم بوده است. [۳۴]
ابن مرتضی، احمد بن یحیی، طبقات المعتزله، ص۷۲-۷۱.
بوعبدالله دبّاغ، یحیی بن بشر ارجائی (یا ارجانی)، ابوعلی بن قائد اَسواری(و: ۲۰۰ هـ)، ابوجعفر بن مبشر و ابوبکر بن عبدالرحمن بن کَیسان اصم نیز از شاگردان او به شمار رفتهاند. [۳۵]
ابن مرتضی، احمد بن یحیی، طبقات المعتزله، ص۷۸.
[۳۶]
نشار، علی سامی، نشاة الفکر الفلسفی فی الاسلام، ج۱، ص۴۵۱.
به روایت ملطی، احمد بن ابی دواد وزیر نیز از شاگردان وی بوده است. [۳۷]
شافعی، ملطفی، التنبیه و الرّد علی اهل الاهواء و البدع، ص۳۹.
عیسی بن محمد کاتب، ابوالعیناء و دیگران از وی روایت کردهاند. [۳۸]
ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، لسان المیزان، ج۵، ص۴۱۳.
[۳۹]
خطیب بغدادی، احمد بن علی، تاریخ بغداد، ج۴، ص۱۳۷.
۶ - مولفاتاو کثیرالتألیف بوده و کتب و رسالات بسیاری در ردّ مخالفان، و نیز شرح و بیان برخی از مسائل کلامی-فلسفی و کلامی محض نوشته است. به روایت ملطی هزار و دویست کتاب در رد مخالفان و نقض کتابهایشان نگاشته و فقط کتاب الحجج را در اصول، وضع کرده است. [۴۰]
شافعی، ملطفی، التنبیه و الرّد علی اهل الاهواء و البدع، ص۳۹.
ابن مرتضی از یحیی بن بشر حکایت میکند که ابوالهذیل در رد مخالفان در مسائل دقیق و جلیل کلام، شصت کتاب نوشت. [۴۱]
ابن مرتضی، احمد بن یحیی، طبقات المعتزله، ص۴۴.
ابن حجر نیز او را مولف کتابهای کثیری در مذهب اعتزال میشناسد. [۴۲]
ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، لسان المیزان، ج۵، ص۴۱۳.
در بعضی از نسخ الفهرست ابن ندیم، کتب ذیل به نام وی ثبت شده است: ۱- کتاب الامامة علی هشام ۲- کتاب علی ابن شمر فی الارجا ۳- کتاب طاعة لایراد الله بها ۴- کتاب علی السّوفسطائیه ۵- کتاب علی المجوس ۶- کتاب علی الیهود ۷- کتاب التولید علی النّظام ۸- کتاب الوعد و الوعید ۹- کتاب مقتل غَیلان ۱۰- کتاب الی الدّمشقیّین ۱۱- کتاب المجالس ۱۲- کتاب الحجّة ۱۳- کتاب صفة الله بالعدل و نفی القبیح ۱۴- کتاب الحجّة علی الملحدین ۱۵- کتاب تسمیة اهل الاحداث ۱۶- کتاب ضرار فی قوله ان الله یغضب من فعله ۱۷- کتاب علی النّصاری ۱۸- کتاب مسائل فی الحرکات و غیرها ۱۹- کتاب علی عمار النّصرانی فی الردّ علی النّصاری ۲۰- کتاب فی صفة الغضب و الرّضا من الله رجل ثناوه ۲۱- کتاب السَّخط و الرّضا ۲۲- کتاب المخلوق علی حفص الفرد ۲۳- کتاب الرّد علی مکیف المدینی (؟) ۲۴- کتاب الحدّ علی ابراهیم ۲۵- کتاب الرّد علی الغیلانیّة فی الارجاء ۲۶- کاب علی حفص الفرد فی فعل و یفعل ۲۷- کتاب علی النّظام فی تجویز القدرة علی الظّلم ۲۸- کتاب علی النّظام فی خلق الشیء و جوابه عنه ۲۹- کتاب الرّد علی القدریّه و المجّبّره ۳۰- کتاب علی ضرار و جهم و ابی حنیفه و حفص فی المخلوق ۳۱- کتاب علی النّظام فی الانسان۳۲- کتاب الرّد علی اهل الادیان ۳۳- کتاب فی جمیع الاصناف ۳۴- کتاب الاستطاعة ۳۵- کتاب الحرکات ۳۶- کتاب فی خلق الشی ء عن الشیء ۳۷- کتاب التفهّم و حرکات اهل الجنة ۳۸- کتاب جواب القبائی ۳۹- کتاب علی من قال تعذیب الاطفال ۴۰- کتاب الحوض و الشفّاعة وعذاب القبر ۴۱- کتاب علی اصحاب الحدیث فی التّشبیه ۴۲- کتاب تثبیت الاعراض ۴۶- کتاب السمع و البصر عملاام عمل بهما ۴۷- کتاب الانسان ما هو ۴۸- کتاب علامات صدق الرسول ۴۹- کتاب طول الانسان و لونه و تالیفه ۵۰- کتاب فی الصوت ما هو. [۴۳]
ابن ندیم، محمد بن اسحاق، الفهرست، ص۲۹۶.
ابن خلکان نوشته است: «ابوالهذیل را کتابی است معروف به میلاس؛ میلاس، مجوسی بوده؛ ابوالهذیل را با جماعتی از ثنویّه گرد آورده و ابوالهذیل، ثنویّه را مجاب کرده و میلاس اسلام آورده است». [۴۴]
ابن خلکان، شمس الدین، وفیات الاعیان، ج۴، ص۲۶۶.
۶.۱ - نسبت کتابها به ابوالهذیلدر منابع دیگر کتابهایی به وی نسبت داده شده که برخی از آنها در ثبت ابن ندیم مذکور است، از جمله: ۱- رسالهای که در آن از عدل، توحید و وعید برای عامه سخن رانده است؛ ملطی به گونهای به تحسین این رساله پرداخته [۴۵]
شافعی، ملطفی، التنبیه و الرّد علی اهل الاهواء و البدع، ص۳۹.
که گویا آن را دیده است.۲- کتاب الحُجَج؛ در این کتاب از فنای مقدورات خداوند سخن گفته است. [۴۶]
بغدادی، عبد القاهر ابن طاهر، الفرق بین الفرق، ص۱۰۴.
۳- کتاب القوالب؛ در این کتاب، بابی است که در ردّ دهریّه است. او در این کتاب، قول دهریّه را ذکر کرده که به موحّدین گفتهاند: وقتی که جایز شد بعد از هر حرکتی، حرکتی جز آن و بعد از هر حادثی، حادثی جز آن باشد تا بینهایت، پس چرا درست نیست قول کسانی که میگویند: حرکتی نیست مگر اینکه پیش از آن، حرکتی است و حادثی نیست مگر آنکه پیش از آن حادثی است تا بینهایت؟ او از این الزام، جواب داده و آنها را برابر دانسته و گفته است: همچنان که حوادث را آغازی است که پیش از آن، حادثی نبوده، همچنین آنها را آخری است که بعد از آن، حادثی نخواهد بود و لذا قایل به فنای مقدورات الهی شده است. [۴۷]
بغدادی، عبد القاهر ابن طاهر، الفرق بین الفرق، ص۱۰۴.
۴- الرّد علی النّظام [۴۸]
بغدادی، عبد القاهر ابن طاهر، الفرق بین الفرق، ص۱۱۵.
۵- کتابی در ردّ بر نظام در خصوص اعراض، انسان و جز لایتجزّی [۴۹]
بغدادی، عبد القاهر ابن طاهر، الفرق بین الفرق، ص۱۱۵.
۶- الاصول الخمسه که آن را در زمان هارونالرشید نگاشته است. [۵۰]
نسفی، أبوالمعين، بحرالکلام به نقل از: رسایل العدل و التوحید، ج۱، ص۴۶۱.
۷- کتاب الحجّة، در اصول [۵۱]
شافعی، ملطفی، التنبیه و الرّد علی اهل الاهواء و البدع، ص۳۹.
(به احتمال قوی، اصول فقه)۷ - رابطه با خلفاابوالهذیل در سده اوّل خلافت عباسیان زندگی کرد. سه خلیفه بزرگ عباسی؛ مامون، معتصم و واثق را که متظاهر به علم و فرهنگ دوستی و طرفداری از آزادی اندیشه و بیان و حامی معتزله بودند، درک کرد و به روایتی، متوکّل دشمن سرسخت معتزله را هم دید. در دربار سه خلیفه اول و اطرافیانشان از احترام و اعتبار خاصّی برخوردار شد و از عطایا و هدایایشان بهرهمند گردید. ابن مرتضی نوشته است: «ابوالهذیل هر سال، شصت هزار درهم از سلطان میگرفت و به یاران و پیروانش میداد». [۵۲]
ابن مرتضی، احمد بن یحیی، طبقات المعتزله، ۴۹-۴۸.
ملطی نوشته است: «مامون، معتصم و واثق، ابوالهذیل را مقدم و معظم میداشتند» [۵۳]
شافعی، ملطفی، التنبیه و الرّد علی اهل الاهواء و البدع، ص۳۹.
ابن قتیبه هم در اخبارالطوال خود مینویسد: مامون در زمان خلافتش، مجالسی برای مناظره منعقد میساخت و استادش در مناظره، ابوالهذیل بود. [۵۴]
دینوری، ابن قتیبه، اخبار الطّوال، ص۴۰۱.
مامون همواره به ستایش وی میپرداخت و در مقام مدحش این بیت را میخواند:اَظَلَّ ابوالهذیل علی الکلام ••••••کاظلال الغَمام علی الانام [۵۵]
ابن مرتضی، احمد بن یحیی، طبقات المعتزله، ص۴۹.
( ابوالهذیل بر کلام، سایه افکنده، همچنان که ابر، بر مردم سایه میافکند). اما گفتنی است با اینکه مامون علم و فضلش را میستوده و به خاطر آن به اجلال و احترامش میپرداخته، طبق برخی روایات، به دینداری و پارسایی وی عقیده نداشته است؛ چنانکه خطیب در تاریخ بغداد آورده است: روزی مامون به حاجبش گفت: «اُنظُرْ مَنْ بالباب مِن اصحاب الکَلام؟ فَخَرَجَ و عادً الیه فقال: بالباب ابوالهذیل العلّاف و هو معتزلّی و عبدالله بن اباض الاباضی و هشام بن الکلبی الرافضی فقال المامون مابقی من اعلام جهنم احد الّا و قد حَضَرَ؛ [۵۶]
خطیب بغدادی، احمد بن علی، تاریخ بغداد، ج۴، ص۱۳۹.
نگاه کن چه کسی از اهل کلام، پشت در است. حاجب بیرون آمد و برگشت و گفت: ابوالهذیل علّاف و او معتزلی است و عبدالله بن اباض اباضی و هشام بن کلبی، رافضی هستند؛ مامون گفت: از سرشناسان دوزخ، کسی نمانده مگر اینکه حاضر شده است.» واثق هم به فضل ابوالهذیل، اعتقادی استوار داشت و از مرگش به شدت محزون و متاثر شد. قاضی عبدالجبار در طبقات خود آورده است: «واثق در مرگ ابوالهذیل به سوگ نشست، ابوهاشم جعفری گفت: ای امیر، مرگ ابوالهذیل ثُلْمهای و رخنهای است که انسدادش بطیء و کند است، احمد بن ابی دؤاد گفت: خاموش! خدای متعال، اسلام را با دیوار وجود امیرالمؤمنین حفظ میکند؛ واثق از آن سخن به خشم آمد و گفت: آن دیوار با مرگ ابوالهذیل، سوارخ شد». [۵۷]
قاضی عبدالجبار، عبد الجبار بن احمد، فضل الاعتزال و طبقات المعتزله، ص۲۶۳.
۸ - محیط فرهنگیچنانکه گذشت، ابوالهذیل، عمر زیادی کرده است، حدود صد سال از ۱۳۱ هـ یا ۱۳۲ هـ (سال انقراض خلافت امویان و آغاز خلافت عباسیان) تا سال ۲۳۲ هـ ( آغاز خلافت متوکّل عباسی) . این صد سال که سده اوّل خلافت عباسیان است، عصر آشنایی امّت اسلامی با علوم و معارف سایر ملل به ویژه یونانیان و در واقع، دوره نشاط علمی و حرکت فرهنگی و سیاسی جامعه اسلامی و به اصطلاح دوره بالندگی و شکوفایی و جوانی کلام اعتزال است. بیتالحکمه که مرکز و کانون ترجمه کتابهای علمی و فلسفی ملل و اقوام مختلف است به همت ایرانیان در این دوره تاسیس شد و به تشویق حکام و دولت مردان وقت و به همّت مترجمان بزرگ عصر، کتب ارزنده بسیاری از فیلسوفان و عالمان نامدار یونان، همچون افلاطون و ارسطو و غیر یونانیان و دیگران به زبان عربی که زبان علمی آن زمان بوده، برگردانده شده و در دسترس دانشوران و عالمان عربی زبان و عربی خوان، قرار گرفته است؛ برای نمونه، محاورات افلاطون، رسالات منطقی ارسطو، الآثار العلویّه ارسطو، السّماء و العالم ارسطو، نفس ارسطو، اخلاق ارسطو، مابعدالطبیعه ارسطو و.. [۵۸]
الیری، انتقال علوم یونانی به عالم اسلام، ص۲۶۰-۲۳۹.
[۵۹]
صفا، ذبیحالله، تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی، ج۱، ص۶۹-۵۶.
[۶۰]
ابن ندیم، محمد بن اسحاق، الفهرست، ص۴۵۸-۴۴۹.
۹ - معاصران علمی ابوالهذیلهمانطور که گفته شد، عصر ابوالهذیل، عصر نشاط علمی و فرهنگی جهان اسلام بوده و عالمان و فرهنگ دوستان و مترجمان بزرگی در این عصر زندگی میکردند و فعالیت علمی و فرهنگی گستردهای داشتند. به احتمال قوی، ابوالهذیل آنها را دیده و از آراء و افکارشان برخوردار شده است، از جمله: حُنین بن اسحاق، بزرگترین مترجم یونانی (و: ۲۵۹ هـ)، اسحاق بن حُنین (و: ۲۹۸ هـ) ابن بطریق (و: ۱۷۹-۱۹۰ هـ)، سهل بن رَبَّن طبری (و: حدود ۱۸۳ هـ)، مشهورتر از همه فیلسوف عرب، کندی (و: ۲۶۰ هـ). گفتنی است که فقهای بزرگ و مؤسّسین مذاهب فقهی اهل سنّت و جماعت، ابوحنیفه (و: ۱۵۰ هـ) محمد بن ادریس شافعی (و: ۲۰۴ هـ) مالک بن انس (و: ۱۷۹ هـ) و احمد بن حنبل (و: ۲۴۱ هـ) هم در عصر ابوالهذیل زندگی میکردهاند که جز ابوحنیفه، بقیه مخالف مباحث کلامی بودهاند؛ قاعدتاً باید میان آنها مناظرات و مباحثاتی رخ داده باشد، ولی از آن اطلاعی نیافتهایم. ۱۰ - آشنایی با فلسفهچنانکه معروف است، ابوالهذیل، اولین متکلّم مسلمان بود که به کتب فیلسوفان نظر کرد: با فلسفه متداول عصرش آشنا شد؛ از اصول و قواعد آن مطلع گردید؛ با متلسفان روزگارش به گفتوگو نشست؛ در مسایل فلسفی تامل کرد و به تالیف و تصنیف پرداخت و در علم کلام، مسایل جدیدی مطرح ساخت که با مسایل فلسفی محض، پیوندی تنگاتنگ دارد و به تعبیر خیاط در «ماکان و مایکون»، «متناهی و نامتناهی» و «بعض و کل» سخن راند. [۶۱]
خیاط، عبد الرحیم بن محمد، الانتصار، ص۴۰.
امّا در عین حال، او به ظاهر، همچنان متکلّم ماند و به فلسفه محض گرایش نیافت و مانند جمهور متکلمان، قواعد و اصول فلسفه را صرفا در تحکیم ارکان دین مبین و تقریر اصول کلام اعتزال به کار گرفت و در ردّ ملحدان و مخالفان به کار بست و بدین ترتیب، کلام اعتزال را از صورت ساده نخستینش درآورد و با فلسفه درآمیخت.۱۰.۱ - دلایل آشنایی او با فلسفهاولاً: وجود آراء و اصول فلاسفه در عقاید و افکار او، ما در آینده، آنجا که عقاید و آرای وی را گزارش میدهیم بدانها اشاره خواهیم کرد، ثانیاً: عناوین برخی از کتابها و رسالات او، که در گذشته، در ضمن شمارش آثار مذکور افتاد؛ مثلاً، کتاب الحرکات، کتاب الجواهر و الاعراض، کتاب تثبیت الاعراض، کتاب فی الصّوت ماهو و امثال آنها که همه دلایل آشنایی او با فلسفه و مسایل آن است، ثالثاً: شهادت اهل علم و مطلّعان از فلسفه، از موافق و مخالف، به علم و اطلاق وی از آثار و افکار فلاسفه؛ چنانکه ابوالحسن اشعری پس از ذکر عقیده وی درباره صفات خداوند، نوشته است: او این عقیده را از ارسطاطالیس گرفته است. [۶۲]
اشعری، علی بن اسماعیل، مقالات اسلامیین و اختلاف المصّلین، ج۲، ص۷۸.
شهرستانی نیز گفته است: «شیوخ معتزله کتب فلاسفه را که در ایام مامون انتشار یافته بود، مطالعه کردند؛ مناهج آن را با مناهج کلام درآمیختند... و شیخ اکبر آنها، ابوالهذیل، در مسئله عینیت صفات خداوند با ذاتش، با فلاسفه موافقت کرد». [۶۳]
شهرستانی، محمد، ملل و نحل، ج۱، ص۲۹.
باز در جای دیگر مینویسد: «ابوالهذیل، عقیده خود را در مسئله عینیّت صفات خدا با ذات او، از فیلسوفانی اقتباس کرد که اعتقاد داشتند ذات خداوند واحد است و صفاتش عین ذات اوست». [۶۴]
شهرستانی، محمد، ملل و نحل، ج۱، ص۵۰.
در اینجا به همین اندک بسنده میکنیم و در آینده، آنجا که در خصوص آراء و عقاید ابوالهذیل سخن میگوییم به تناسب مقام، به استفاده وی از قواعد فیلسوفان اشاره خواهیم کرد.۱۱ - راههای آشنایی او با فلسفه۱- از طریق استادان خود؛ استادان وی که از یاران واصل و عمرو بودند و برای نشر اعتزال و ارشاد مردم به ممالک و بلاد مختلف سفر میکردند و با علمای ملل و ادیان و مذاهب مختلف، از جمله ایرانیان، یهودیان، ترسایان و مانویان به بحث و جدال میپرداختند، و در حین بحث، از مجادلان و مناظران خود که از قواعد و اصطلاحات فلسفه آگاهی داشتند، چیزها میآموختند. ما میدانیم که قوم یهود، دین خود را از عهد فیلون (۲۵ پیش از میلاد تا ۵۰ پس از میلاد) فلسفی کرده بودند و علما و اَحبار این قوم در توجیه اصول دین خود، از قواعد و روش فیلسوفان کمک میگرفتند و ایرانیان نیز از زمان حمله اسکندر به ایران و مخصوصا سال ۵۲۹ میلادی که ژوستینین، مدارس فلسفی آتن و اسکندریه را بست و استادان این مدارس به ایران روی آوردند، با علوم و فلسفه یونان آشنا شدند. مسیحیان هم، حداقل و به طور متیقّن در مقام بحث از معرفت طبیعت مسیح و توجیه تثلیث از اصول و قواعد فلسفه بهره میبردند؛ طبیعی است که آنها هنگام مباحثه و مناظره با مخالفان خود، یعنی، استادان ابوالهذیل از سلاح فلسفه استفاده میکردند و آن استادان بدین طریق با اصول و اصطلاحات فیلسوفان آشنا میشدند و به شاگردان خود از جمله ابوالهذیل انتقال میدادند. ۲- خود ابوالهذیل هم متفکّری نیرومند، متکلّمی کثیر البحث و مجادل و مناظری کم نظیر بوده و چنانکه اشاره خواهیم کرد با علما و متکلّمان ادیان و مذاهب مختلف زمانش از جمله علمای مزبور، همواره به بحث و جدل میپرداخته و مسلماً در ضمن این مباحثات و مجادلات، علوم و اصطلاحات آنها را میآموخته است. ۳- چنانکه اشاره شد. عصر ابوالهذیل، عصر نهضت فرهنگی و ترجمه در جامعه اسلامی بوده و کتابهای فلسفی یونان و غیریونان به زبان عربی ترجمه و منتشر میشده و در اختیار دانشوران و دانشپژوهان قرار میگرفته است. ابوالهذیل هم که زبان عربی را نیکو میدانسته و در علوم و معارف اسلامی مهارت و حذاقت داشته و از استعدادی قوی و ذوقی وافر بهرهمند بوده، خود به مطالعه ترجمهها پرداخته و همچون ابوحامد غزالی، استاد بزرگ کلام اشعری، ظاهراً بدون استاد، اصول و قواعد فلسفه یونان و غیریونان را آموخته است. ۱۲ - قوت استدلال و قدرت بر جدلعصر ابوالهذیل، عصر بحث و استدلال و مناظره و مجادله بود؛ او در فنّ استدلال و صنعت جدل از اطلاع وسیع و هوشی سرشار و استعدادی بسیار قوی، بهرهمند بود؛ به اقتضای استعداد و محیطش در این فنّ، چنان تربیت یافت که سرآمد اقران گردید. مامون، خلیفه عباسی که خود از ارباب بحث و مناظره بود، و در این فن، دستی چیره داشت، او را برای ریاست مجالس مناظره برگزید. چنانکه گذشت، ابن قتیبه دینوری نوشته است: مامون در زمان خلافتش جهت مناظره در ادیان و مقالات، مجالسی ترتیب میداد و استادش ابوالهذیل علّاف بود. [۶۵]
دینوری، ابن قتیبه، اخبار الطّوال، ص۴۰۱.
خلاصه، کمتر مناظره و مجادلی یارای مجادله و مناظره با وی را داشت و او خصم را با کمترین کلام، قطع میکرد. در کتب تراجم و فرق، شهادات و شواهد فراوان موجود است که جهت احتراز از اطاله کلام به برخی از آنها بسنده میکنیم؛ ملطی که از مخالفان سرسخت اوست، مینویسد: «و ابوالهذیل هذا لم یدرک فی اهل الجدل مثله و هـو ابوهم و استاذهم؛ [۶۶]
شافعی، ملطفی، التنبیه و الرّد علی اهل الاهواء و البدع، ص۳۹.
در میان اهل جدل، کسی مانند ابوالهذیل دیده نشد و او پدر و استاد آنها بود.» ابوالهذیل در استشهاد به شعر که یکی از طریق بیان عقیده و حداقل، اسکات خصم است، چیره دست بوده؛ مبرّد گفته است: «من کسی را افصح از ابوالهذیل و جاحظ ندیدم؛ ابوالهذیل در مناظره بهتر از جاحظ بود. من در مجلسی دیدم که او در ضمن کلامش به سیصد بیت استشهاد کرد». [۶۷]
قاضی عبدالجبار، عبد الجبار بن احمد، فضل الاعتزال و طبقات المعتزله، ص۲۵۷.
[۶۸]
ابن مرتضی، احمد بن یحیی، طبقات المعتزله، ص۴۵.
او با اصحاب ادیان و مذاهب مختلف، مباحثات و مجادلات کثیری انجام داد و به اغلب آنها غالب آمد و به روایتی به دست وی، سه هزار مرد، مسلمان شد. [۶۹]
خطیب بغدادی، احمد بن علی، تاریخ بغداد، ج۳، ص۳۶۸-۳۶۷.
[۷۰]
سید مرتضی، علی بن حسین، الامالی، ج۱، ص۱۷۸.
هـنوز به سن پانزده نرسیده بوده که برای نخستین بار ( در سالی که ابراهیم بن عبدالله محض نواده حسن مثنی قتیل باخمری: ۱۴۵ هـ) در بصره با یک عالم یهودی به مباحثه و مناظره پرداخت؛ این یهودی که در بحث بر همه متکلّمان بصره غالب آمده بود، مغلوب وی شد.۱۲.۱ - مجادله با عالم یهودیاینک جریان واقعه و صورت مجادله بنا بر روایت خطیب در تاریخ بغداد و سید مرتضی در الامالی از زبان خود ابوالهذیل: به من خبر رسید مردی یهودی وارد بصره شده و همه متکلّمان را قطع کرده است؛ از عمویم خواستم مرا پیش او ببرد تا با وی سخن بگویم؛ او ابا کرد و گفت: ای پسرک من! این یهودی بر جماعت متکلّمان بصره غلبه کرده، تو چگونه میتوانی با وی سخن بگویی؟ من اصرار ورزیدم، عمویم دستم را گرفت و با هم بر آن یهودی وارد شدیم، دیدیم، او نبوّت موسی (علیهالسّلام) را برای عدهای تقریر میکند و چون آنها به نبوت موسی اعتراف میکنند، میگوید: ما آنچه را که اکنون همه اتفاق داریم، میپذیریم تا بدان چه شما مدعی آن هستید انفاق کنیم (مقصود اینکه نبوت موسی مورد اتّفاق ما یهودیان و شما مسلمانان است، ولی نبوت نبی شما مورد اختلاف است و ما مورد اتفاق را میپذیریم و مورد اختلاف را رها میکنیم) من به وی گفتم: من بپرسم یا تو میپرسی؟ پاسخ داد: ای پسرک! تو نمیبینی که من با مشایخت چه میکنم؟ گفتم: این مگوی یا تو بپرس یا من بپرسم. گفت: من میپرسم؛ آیا اعتراف میکنی که موسی نبی صادق بود یا منکر آن هستی و با من مخالفت میورزی؟ گفتم: اگر موسایی که از من پرسیدی، آن موسایی است که به نبوت نبی من مژده داده و او را تصدیق کرده، او پیامبری صادق است و اگر او جز موسایی است که من وصفش کردم، او شیطان است؛ من نه او را میشناسم و نه به نبوّتش اقرار میکنم. او از سخن من متحیّر شد. گفت: درباره تورات چه میگویی، گفتم: این مسئله هم مانند مسئله اول است، اگر متضمن بشارت به نبیّ ما علیهالصلاةوالسلام است، حق است و گرنه، حق نیست و من آن را باور ندارم. او مبهوت و مُفحم شد و ندانست چه بگوید». [۷۱]
سید مرتضی، علی بن حسین، الامالی، ج۱، ص۱۷۹.
۱۲.۲ - مجادله با صالح بن عبدالقدّوسابوالهذیل با صالح بن عبدالقدّوس، ثنوی معروف نیز مناظراتی داشته و وی را مغلوب ساخته از جمله، مناظره ای است که به صورت ذیل واقع شده است؛ صالح گفت: عالم از دو اصل قدیم نور و ظلمت به وجود آمده، این دو اصل متباین بوده و بعدا امتزاج یافتهاند. ابوالهذیل پرسید: آیا امتزاج آنها همانهاست یا غیر آنهاست؛ عبدالقدّوس پاسخ داده: همانهاست. ابوالهذیل وی را ملزم کرده که اگر آنها دو شیء متبایناند، امتزاج آنها شیء ثالثی میخواهد تا آنها را با هم بیامیزد ( یعنی همان واجب الوجود). صالح قطع شد و این بیت انشاء کرد: ابا الهذیل جَزاک الله من رجل •••••• فانت حقاً لَعَمری مِفْضَلٌ جَدِلٌ [۷۲]
قاضی عبدالجبار، عبد الجبار بن احمد، فضل الاعتزال و طبقات المعتزله، ص۲۵۸.
[۷۳]
ابن مرتضی، احمد بن یحیی، طبقات المعتزله، ص۴۸-۴۷.
[۷۴]
زهدی، حسن جارالله، المعتزله، ص۴۰.
[۷۵]
نشار، علی سامی، نشاة الفکر الفلسفی فی الاسلام، ج۱، ص۴۵۱.
۱۲.۳ - مناظره با یزدان بختطبق برخی روایات؛ ابولهذیل با یزدان بخت، پیشوای بزرگ مانویان عصرش نیز در محضر مامون، مناظره کرده و بر وی غالب آمده است و چون یزدان بخت، مغلوب شده، مامون به وی خطاب کرده: یزدان بخت! مسلمان شو او گفته: شما کسی را به زور مسلمان نمیکنید؛ من نمیخواهم مسلمان شوم، مامون گفته: بلی؛ صحیح این است. ( این داستان را شبلی نعمانی از الفهرست ابن ندیم نقل کرده ولی من نسخههای متعددی از الفهرست دیدم، داستان مغلوب شدن یزدان بخت ثبت شده ولی نام غالب شخص نشده است.) [۷۶]
نعمانی، شبلی، تاریخ علم کلام، ص۳۵.
گفتنی است، در حالیکه طبق نوشته ی قاضی عبدالجبار [۷۷]
قاضی عبدالجبار، عبد الجبار بن احمد، فضل الاعتزال و طبقات المعتزله، ص۲۵۲.
و خیاط، [۷۸]
خیاط، عبد الرحیم بن محمد، الانتصار، ص۲۱۲.
او هشام بن حکم، متکلّم شیعی را در برخی مناظرات قطع کرده، شبلی نعمانی نوشته است: «ابوالهذیل در مناظره اگر از کسی واهمه داشت، او، هشام بود». [۷۹]
نعمانی، شبلی، تاریخ علم کلام، ص۳۱.
آقای مطهری هم در کتاب خدمات متقابل ایران و اسلام خود، همین مطلب را از شبلی نعمانی نقل کرده و پذیرفته است. [۸۰]
مطهری، مرتضی، خدمات متقابل ایران و اسلام، ص۵۲۱.
شیخ مفید هم نوشته است: ابوالهذیل در مسایلی با ابوالحسن علی بن میثم، متکلّم معروف امامی به مناظره نشسته و علی بن میثم او را قطع کرده است. [۸۱]
شیخ مفید، محمد بن نعمان، مجالس در مناظرات، ص۱۲.
۱۳ - تشیع ابوالهذیلبا اینکه نویسندگان کتب فرق و مقالات شیعی، او را از طایفه شیعه به شمار نیاوردهاند، و حتی شیخ مفید به تسنّن وی تصریح کرده است، [۸۲]
شیخ مفید، محمد بن نعمان، مجالس در مناظرات، ص۱۱.
در بعضی از کتب، روایات و اشارات دیده میشود که از تشیّع وی حکایت میکند؛ مثلاً چنانکه گذشت، چون او درگذشت، احمد بن ابی داود با پنج تکبیر یعنی برابر فقه شیعه بر وی نماز خواند. اما چون هشام بن عمرو مرد با چهار تکبیر به او نماز گزارد و چون در این خصوص از احمد سؤال شد، پاسخ داد: ابوالهذیل، خود را از شیعیان بنیهاشم مینمود، لذا من نماز آنان را بر وی خواندم. [۸۳]
قاضی عبدالجبار، عبد الجبار بن احمد، فضل الاعتزال و طبقات المعتزله، ص۲۶۳.
ابن المرتضی پس از نقل واقعه مزبور مینویسد: ابوالهذیل، علی (علیهالسّلام) را بر عثمان برتری میداد و در آن زمان، شیعه به کسی گفته میشد که علی (علیهالسّلام) را افضل از عثمان میدانست؛ [۸۴]
ابن مرتضی، احمد بن یحیی، طبقات المعتزله، ص۴۸.
ابن ابی الحدید هم نوشته است: «کسی از ابوالهذیل پرسید: علی (علیهالسّلام) در پیشگاه خداوند، منزلت بیشتر دارد یا ابوبکر؟ او پاسخ داد: به خدا سوگند که نبرد علی با عمر در جنگ خندق، برابر با همه اعمال و عبادات همه مهاجران و انصار و بلکه فراتر از آن است، تا چه رسد به اعمال ابوبکر به تنهایی»! [۸۵]
ابن ابی الحدید، عبدالحمید، شرح نهج البلاغه، ج۱۹، ص۶۱-۶۰.
گذشته از اینها، او قایل به وجود اولیای معصوم خداوند در روی زمین بود و دلیل حجیّت خبر متواتر را وجود اولیای معصوم در میان ناقلان آن میدانست [۸۶]
شهرستانی، محمد، ملل و نحل، ج۱، ص۳۷۹.
و این قول با عقیده شیعه سازگار است، امّا با این همه به نظر من او شیعه نبوده و عقایدش با عقاید شیعه سازگار نیست و با اینکه معاویه را به طور قطع، مُحطی میشناخت، عقیدهاش درباره علی (علیهالسّلام) نیز موافق عقیده شیعه نیست. [۸۷]
اشعری، علی بن اسماعیل، مقالات اسلامیین و اختلاف المصّلین، ج۲، ص۱۴۵.
[۸۸]
اشعری قمی، سعد بن عبدالله، المقالات و الفرق، ص۱۲.
۱۴ - آرای ابوالهذیلابوالهذیل که متکلم و متفکری بسیار قوی و نیرومند بود، در مسایل مختلف کلامی و فلسفی به تفکر و تامل پرداخت و در اغلب مسایل متداول عصرش اظهار رای و عقیده کرد و پیروانی یافت که در کتب فرق، با عنوان فرقه هذیلیه یا هذلیه شناخته شدهاند. [۸۹]
خطیب بغدادی، احمد بن علی، تاریخ بغداد، ج۳، ص۱۲۱.
[۹۰]
شهرستانی، محمد، ملل و نحل، ج۱، ص۴۹.
تحریر و گزارش همه آراء و عقاید وی حتی به اجمال و اختصار در این مقاله نمیگنجد، بنابراین به نظر مناسب آمد که فقط پارهای از عقاید و آرای وی به اجمال یادداشت شود و تفصیل آن به تحقیقی جداگانه که در دست اقدام است، موکول گردد. من لازم میبینم پیش از گزارش آرای وی، نخست، جهت روشن شدن اذهان خوانندگان عزیز به معرفی منابع آن بپردازم.۱۴.۱ - منابع آرایقبلاً گفته شد که ابوالهذیل در تحریر و تقریر آرای خود، کتب کثیری تالیف کرده ولی متاسفانه، اکنون هیچ یک از کتابهایش در دسترس نیست. بنابراین آنچه در این مقاله از افکار و آراء به وی نسبت داده میشود، از نوشتههای دیگران از جمله منابع ذیل است که برخی از نویسندگان آنها از دشمنان سرسخت معتزله، عموماً، و ابوالهذیل، خصوصاً، هستند؛ ۱- کتاب مقالات الاسلامییّن و اختلاف المصلّین ابوالحسن اشعری؛ از آنجا که اشعری، خود، مدتها معتزلی بوده و از استادان کلام اعتزال به شمار میآمده، به علاوه، مؤلفی کثیرالاطّلاع، دقیق النّظر، صحیح العمل و معتبر و منصف و معتدل است، استناد ما به منقولات وی بیشتر از دیگران است؛ ۲- کتاب الانتصار ابوالحسین خیاط معتزلی که آنرا در ردّ کتاب فضیحة المعتزله ابن راوندی نوشته است ابن راوندی که از مخالفان معتزله بوده، در کتاب خود اتهاماتی بر معتزله وارد ساخته است و خیاط در این کتاب به طرفداری از معتزله، عموماً و ابوالهذیل، خصوصاً، برخاسته و کوشیده به هر نحوی که ممکن است، اتهامات وارده را دفع کند؛ ۳- کتاب الفرق بین الفرق ابومنصور بغدادی؛ بغدادی، سنّی اشعری افراطی و متعصّب و خَصم سرسخت معتزله است که در کتاب مزبور به تفسیق و تضلیل و تکفیر این فرقه پرداخته است؛ ۴- کتاب التبصیر فی الدین ابوالمظفر شاهپور بن محمد اسفراینی است که او هم از متصلّبان و متعصّبان و متخاصمان معتزله شناخته شده است، بنابراین، این کتاب هم مانند کتاب الفرق بین الفرق چندان قابل اعتماد نیست. ۵- کتاب ملل و نحل شهرستانی، شهرستانی، ظاهراً سنّی اشعری و مخالف معتزله است امّا نسبت به بغدادی و اسفراینی، معتدلتر و منصفتر است. ۱۵ - پانویس
۱۶ - منبعسایت راسخون، برگرفته از مقاله «ابوالهذیل علاف»، تاریخ بازیابی ۹۶/۳/۲. ردههای این صفحه : درگذشتگان سال 235 (قمری)
|